دکتر محسن اسماعیلی استاد دانشگاه امام صادق علیهالسلام در یادداشتی با عنوان "نیاز به نقد؛ حتی از دشمنان!" آورده است: ازبلاهای روزگار ما رواج تملق و چاپلوسی است و اینکه بازار نقد، (و به تعبیر امام صادق (ع) اهدای عیوب) به شدت کم مشتری است. از سویی ارتقای متملقان به سرعت ابر و باد، و از سوی دیگر برخوردهای تلخ و بعضاً نابودکنندهای که با ناقدان دلسوزان میشود زمینهساز پیدایش وضعیتی شده است که بزرگان قوم نباید از آثار ویرانگر آن چشم بپوشند؛ آثاری که فکر نمیکنم نیازی به ارائه مثال داشته باشند، و هر روز عیانتر میشوند؛ خصوصاً در رسانهها. این گفته البته متوجه همه ما است، اما به آنان که دارای مناصبی هستند متوجهتر است. آنان باید بدانند که «الناس علی دین ملوکهم»، و نباید همه نصیحتها و خیرخواهیها را به بهانه سیاهنمایی ناشنیده بگیرند، یا همه چیز را به استکبار جهانی و یا سادهلوحی و بدجنسی رقیبان نسبت دهند.
فرض کنید همین طور باشد؛ اما باز هم دستور دین ما نهی اکید از تن دادن به شنیدن مداحیها و چاپلوسیها است. درنقطه مقابل آنچه مورد تشویق قرار گرفته، شنیدن نقد، و استقبال از انتقاداست؛ حتی اگر منتقدان انگیزه خیرخواهانه نداشته و بالاتر آنکه دشمن ما باشند!
نقد، چه درحوزههای علمی و ادبی و چه درحوزههای سیاسی و اجتماعی دارای آدابی است که رعایت انصاف، واقعبینی، خیرخواهی و استفاده از واژههای لطیف و لحن عفیف از جمله آنها است؛ همان چیزی که گاه «انتقاد سازنده» نامیده میشود. اما این هم درست نیست که با انگیزه کاوی و اتهام پراکنی منتقدان را پشیمان کرده و جامعه را از برکات نقد محروم سازیم. در مجموع به سود همه ما است که با روی باز از انتقاد استقبال کنیم؛ خصوصاً کسانی که دارای جایگاه و مسئولیتهای اجتماعی هستند.
سیره پیامبراعظم (ص)
ازاین رو در سیره پیامبر و امامان سلام الله علیهم اجمعین به کرات شاهد برخوردهای تلخ و تند با مداحان و متملقان و نیز تشویق افراد به بازگویی نظرات انتقادی خود هستیم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله توصیه فرمودهاند که «بر چهره ستایشگران خاک بپاشید» و خود نیز در عمل چنین میکرد. ابوذر گفته است: سلمان و بلال را دیدم که به سوی پیامبر میرفتند. چون نزدیک آن حضرت رسیدند، سلمان خود را بر پاهای پیامبر انداخته و آنها را میبوسید. حضرت او را به سختی از این کار نهی کرد و فرمود: ای سلمان! با من چنان مکن که عجمان با پادشاهان خود انجام میدهند. من بندهای از بندگان خدا هستم، میخورم از آنچه بندگان میخورند و مینشینم همانگونه که بندگان مینشیند».
عبدالله بن مسعود، یکی دیگر از یاران رسول خدا، نیز میگوید: مردی به حضور آن حضرت رسید؛ ولی از عظمت ایشان تحت تاثیر قرار گرفت و نتوانست سخن بگوید. رسول خدا با مهربانی به او فرمود: راحت باش! من که پادشاه نیستم. من فرزند زنی هستم که گوشتِ ماندة خشک شده میخورد.»
سیره امیرمومنان (ع)
رفتار امیرمومنان هم در این باره مثال زدنی است. امام علی علیهالسلام در خطبهای که در صفین خواندند، به حقوق متقابل مردم و حاکمان اشاره کرده و فرمودند: «یکى از واجبات الهى، یکدیگر را به اندازه توان نصیحت کردن، و بر پا داشتن حق، و یارى دادن به یکدیگر است. هیچ کس هر چند قدر او در حق بزرگ، و ارزش او در دین بیشتر باشد، بى نیاز نیست که او را در انجام وظیفه یارى رسانند، و هیچ کس گرچه مردم او را خوار شمارند، و در دیدهها بى ارزش باشد، کوچکتر از آن نیست که کسى را در انجام حق یارى کند یا دیگرى به یارى او برخیزد.»
در این هنگام مردى از یاران حضرت برخواست و با سخنى طولانى امام را ستود، و مراتب حرف شنوى و اطاعت از امام را اعلام داشت. امام در پاسخ به او نه تنها از مدح و تمجید او خوشحال نشد وتشکر نکرد، بلکه با کنایهای حکیمانه فرمود:
«... ای مردم! از پَستترین حالات زمامداران در نظر صالحان این است که گمان ببرند آنها دوستدار ستایش هستند، و کشوردارى آنان بر کبر و خودپسندى استوار است، و من خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که ستایش را دوست دارم، و خواهان شنیدن آن مىباشم، سپاس خدا را که چنین نبوده ام. (اما) اگر ستایش را دوست هم مىداشتم، به خاطر فروتنى در پیشگاه خداى سبحان و اینکه بزرگى تنها سزاوار او است، آن را رها مىکردم .گاهى مردم، ستودن افرادى را براى کار و تلاش روا مىدانند. اما من از شما مىخواهم که مرا با سخنان زیباى خود مستایید، تا نفس خود را به انجام وظائفى که نسبت به خدا و شما دارم وادار کنم، و حقوقى را که مانده است بپردازم، و واجباتى که بر عهده من است و باید انجام گیرد، را اداء کنم.
پس با من چنانکه با پادشاهان سرکش سخن مىگویند، حرف نزنید، و چنانکه از آدمهاى خشمگین کناره مىگیرند دورى نجویید، و با ظاهرسازى با من رفتار نکنید، و گمان مبرید اگر حقى به من پیشنهاد دهید بر من گران میآید، یا در پى بزرگ نشان دادن خویشم. زیرا کسى که شنیدن حق، یا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد، عمل کردن به آن برایش دشوارتر خواهد بود. پس، از گفتن حق، یا مشورت در عدالت خوددارى نکنید، زیرا خود را برتر از آنکه اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمىدانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید.»
انتقادپذیری؛ یکی از این دو سود
انسان خردمند و هوشیار با تامل در انتقادها حداقل یکی از این دو سود را میبرد؛ یا بر نقص و عیب کار خویش آگاه شده، آن را اصلاح میکند و یا بر درستی و صحت کار خود اطمینان بیشتری پیدا میکند. برای همین است که امام باقر علیهالسلام در وصیتی به جابر بن یزید جُعفی فرمود:
«... اگر از تو تعریف کردند، خوشحال نشو، و اگر از تو بد گفتند بیتابی نکن! در مورد آنچه گفتهاند فکر کن؛ اگر دیدی آنچه میگویند واقعیت دارد، پس بدان عصبانیت تو از حرف حق موجب افتادن تو از چشم خدا میشود و این مصیبتش بر تو بزرگتر است از سقوط از چشم مردم، و اگر دیدی آنچه میگویند درست نیست، بدون رنج و زحمت ثوابی بردهای. و بدان که تو از دوستان ما نخواهی شد مگر آنکه اگر همه اهل شهر هم بگویند بد آدمی هستی، ناراحت نشوی، و اگر گفتند آدم خوبی هستی خوشحال نگردی! بلکه خود را بر قرآن عرضه کن، اگر دیدی رهرو قرآن هستی ... استقامت کن و بر تو بشارت باد که آنچه میگویند به تو ضرری نمیرساند، و اگر دیدی جدای از قرآن هستی پس به چه چیز فریفته شدهای؟!»
امام موسی بن جعفر (ع) نیز در پندهایی مشابه به هشام بن حَکَم میفرماید: «... اگر در مشت تو گردویی باشد و همه مردم بگویند لؤلؤیی در دست داری، گفته آنان برای تو، در حالی که میدانی گردو است، سودی ندارد؛ همانگونه که اگر لؤلؤیی در مشت داشته باشی و همه بگویند گردو است، برای تو ضرری ندارد».
وظیفه منقدان؛ و تکلیف ما
نکته پایانی دراین باب اشاره به نقش سازنده انتقادها و حتی تخطئهها برای کسانی است که میخواهند از هر فرصتی برای تربیت نفس و اصلاح خود استفاده کنند. منتقد موظف به پیراستن انگیزه، تخلیص نیت و طیب کلام به هنگام نقد است، اما مخاطب او نباید به دنبال یافتن انگیزه و مقصودِ وی و دست و پا کردن توجیهی برای خود باشد. فرض کنیم منتقدان دشمنان کینهتوزی هستند که هدفی جز عیبجویی و سیاهنمایی علیه ما ندارند. آیا همین نمیتواند فرصتی برای رشد و تکامل ما باشد؟!
پاسخ مردان خدا به این پرسش مثبت است. آنان میگویند:« انسان خودش هم نمىتواند بفهمد که چه کاره است. انسان باید یک کسى که دشمن او هست پیش او برود ببیند قضاوت او نسبت به این چه هست، تا عیبهاى خودش را بتواند بفهمد. انسان نمىتواند از دوستان خودش تعلیم بگیرد. انسان باید از دشمنان خودش تعلیم بگیرد. وقتى که یک صحبتى مىکند ببیند دشمنها چه مىگویند؛ و تفکر کند که عیبها را دشمنها مىفهمند. دوستها هر چه هم شما عیب داشته باشید و ما عیب داشته باشیم، براى اینکه حق را براى حق نمىخواهند و باطل را براى اینکه باطل است دشمن ندارند، به ما مىآیند و به شما مىآیند و مىگویند که چه قدر خوب صحبت کردى و چه مقاله خوبى نوشتى؛ چه مقاله کوبندهاى بود این؛ چطور حریف خودت را منزوى کردى؛ چطور حرفهاى حریف خودت را و لو هم صحیح بود، باطل کردى! دوستان انسان، دشمنان واقعى انساناند. و دشمنان انسان دوستان، واقعى انساناند. انسان باید از کسانى که بر او خرده مىگیرند از آنها یاد بگیرد. کسانى که از او تعریف مىکنند بداند که این زبان؛ زبان تعریف؛ خصوصاً در یک امورى که جاى انتقاد است تعریف مىکنند، این همان زبان شیطانى است و آن هم تأییدش تأیید شیطانى است».
این سخنانی است که امام خمینی(ره)، رهبر کبیر انقلاب اسلامی، در روز چهارم اسفندماه 1359 فرمودهاند، و انصافاً شنیدنی است .... اللهم وفقنا لما تحب و ترضی